English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (3172 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
To bring something to someones notice ( attention ) . U چیزی را بنظر کسی رساندن
overlapped U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlaps U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlap U سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
turn the tide <idiom> U چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
long shot <idiom> U شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
seal U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seals U بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
underrate U چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrated U چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrates U چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
underrating U چیزی را کمتر از قیمت واقعی نرخ گذاشتن
percentile U یکی از مجموعههای نودونه طرح کمتر از آنکه کل درصد چیزی از بین روند
telnet U پروتکل TCP/ IP که به کاربر امکان اتصال و کنترل از طریق اینترنت به کامپیوترهای راه دور میدهد به طوری ککه گویی همان جا هستند و دستورات را تایپ میکند به طوری که گویی در مقابل کامپیوترهستند
let it be done U بکنند
hsd it out U بدهید دندان را بکنند
in my opinion U بنظر من
to get a tattoo U بروند خالکوبی شان بکنند
rote U کاری که از روی عادت بکنند
he may come late U شایددیر بیاید
purports U بنظر امدن
looking U بنظر اینده
purported U بنظر امدن
purport U بنظر امدن
seem U بنظر امدن
beseem U بنظر امدن
seems U بنظر امدن
seemed U بنظر امدن
purporting U بنظر امدن
to cultivate good manners U کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
unsightly U ناخوشایند
uncomfortably U ناخوشایند
unbecoming U ناخوشایند
ill sorted U ناخوشایند
unlovely U ناخوشایند
perverse U ناخوشایند
uncomfortable U ناخوشایند
He was not supposed to come today . U قرارنبود امروز بیاید
He asked permission to come in. U اجازه خواست بیاید تو
pay a way the sheet U کاغذ را بدهید بیاید
face value <idiom> U بنظر با ارزش رسیدن
on end <idiom> U بنظر به پایان رسیده
beseem U مناسب بنظر امدن
hulk U بزرگ بنظر رسیدن
hulks U بزرگ بنظر رسیدن
he looks brave U او شجاع بنظر میرسد
blurring U نامشخص بنظر امدن
blurs U نامشخص بنظر امدن
So it appears ( looks , seems ) that … U اینطور بنظر می آید که ...
blurred U نامشخص بنظر امدن
it sounds false U دروغ بنظر میرسد
blur U نامشخص بنظر امدن
look black U متغیر بنظر امدن
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
uncomplimentary U بی تعارف ناخوشایند
i sat down to recover U نشستم زمین که حالم جا بیاید
It is pointless for her to come here . U موضوع ندارد اینجا بیاید
He is bound to come. U احتمال زیادی دارد که بیاید
drown one's sorrows <idiom> U مس میکند که بی خبری سراغش بیاید
he may come late U ممکن است دیر بیاید
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
as memory serves U هر وقت بیاد انسان بیاید
rising mine U مینی که میتواند به سطح اب بیاید
It all depends on how things develop. U بستگی دارد چه پیش بیاید
to lool black U خشمگین یا متغیر بنظر امدن
She has a foreign appearance. U ظاهرش خارجی بنظر می آید
Playing football is not my idea of fun . U فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
the price was not reasonable U بهای ان معقول بنظر نمیرسید
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
hot potato U کار دشوار و ناخوشایند
hot potatoes U کار دشوار و ناخوشایند
Wait up! U صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
to be long in coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
to be a long time in the coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss . U رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
The two parties seem irreoncilable. U طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to have a vulgar tongue. U آدم دهن دریده ای بنظر می آید
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
may it please your excellency U اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
to be too poor to afford a telephone line بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
unprofitable servants U مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
in one's element <idiom> U شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
Now, of all times! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He is a capable man . he is a man of ability . بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
to refresh [jog] your memory U خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
Is that enough to be a problem? U آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
Supposing it rains , what shall you do ? U فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
lich gate U سرپوشیده گورستان کلیساکه مرده رادران می گذاشتندتاکشیش بیاید
hard porn U هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
objectify U بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
you do not seem well U گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
still fishing U ماهیگیری با روش ثابت نگهداشتن نخ و قلاب تا ماهی بسراغ ان بیاید
This must not happen in future at any cost. U در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pass the buck to somebody U مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به کسی دادن
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to pass the buck <idiom> U مسئولیت ناخوشایند [تقصیر یا زحمت] را به دیگری دادن
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products. U این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
dark bulb U نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
... in such a way as to ... U طوری ... که ...
in such a way <adv.> U [به] طوری
... in such a way that ... U طوری ... که ...
It is all right . It is o. k. U طوری نیست
minor U کمتر
lesser U کمتر
less U کمتر
in a less degree U کمتر
Lt U کمتر از
short U کمتر
much less U کمتر
less than U کمتر از
shorter U کمتر
shortest U کمتر
infrequently U کمتر
minus U کمتر
First come first served. U هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
in such a way as to enable them U به طوری که آنها بتوانند
Sh spoke in such a way that… U طوری صحبت کرد که
inside of a week U کمتر از یک هفته
cut back <idiom> U استفاده کمتر
inside of a week U در یک هفته کمتر
he would not accept less U دو روز کمتر
low price U قیمت کمتر
sub- U در معنای کمتر
minority U بخش کمتر
minorities U بخش کمتر
A smaller number . Fewer . U تعداد کمتر
below par U کمتر از بهای اسمی
stroke U راندن کمتر از فرفیت
short-changing U کمتر پول دادن
stroked U راندن کمتر از فرفیت
strokes U راندن کمتر از فرفیت
short-changes U کمتر پول دادن
underquote U کمتر مظنه دادن
stroking U راندن کمتر از فرفیت
under U پایین تراز کمتر از
under- U پایین تراز کمتر از
short-changed U کمتر پول دادن
short-change U کمتر پول دادن
below par U کمتر از ارزش اسمی
ammo minus U مهمات کمتر از نصف
underexpose U کمتر از حد لزوم در معرض
le U to Equal or Than Less کمتر از یا برابر با
less than container load U کمتر از فرفیت کانتینر
hypotrophy U رشد کمتر ازمعمول
underprice U قیمت کمتر از رقیب
shorthanded U ادامه با بازیگر کمتر
shoat U خوک کمتر از یک سال
renders U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
render U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to cut grass close U علف را طوری چیدن که کوتاه باشد
to be dressed to kill U طوری لباس پوشیدن برای دلبری
rendered U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
less developed countries U کشورهای کمتر توسعه یافته
reduced charge U خرج کمتر یا پایین تر توپ
lessen U کمتر کردن تقلیل دادن
he is well preserved U کمتر نشان پیری در او پیداست
lessen U کمتر شدن تخفیف یافتن
infants U بچه کمتر ازهفت سال
embryos U جنین کمتر از هشت هفته
lessens U کمتر شدن تخفیف یافتن
lessening U کمتر کردن تقلیل دادن
lessening U کمتر شدن تخفیف یافتن
lessened U کمتر شدن تخفیف یافتن
lessens U کمتر کردن تقلیل دادن
weanling U کره اسب کمتر از یک سال
embryo U جنین کمتر از هشت هفته
lessened U کمتر کردن تقلیل دادن
infant U بچه کمتر ازهفت سال
He is expected to arrive in acople of days. U فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
Its a case of dog eat dog. U وضع طوری است که سگ صاحبش رانمی شناسد
interleaving U به طوری که در حین اجرا همزمان آماده می شوند
I dont feel well. I feel under the weather. U حالش طوری نیست که بتواند کار کند
factorial U حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
undervalues U کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
multipass overlap U بنابراین نقاط کمتر به نظر می آیند
undervaluing U کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
Is there a road with little traffic? U آیا جاده ای با ترافیک کمتر هست؟
Is there a road with little traffic? U آیا جاده ای با شلوغی کمتر هست؟
low speed communications U ارسال داده کمتر از بیت در ثانیه
fasts U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fastest U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fasted U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
undervalue U کمتر از ارزش واقعی تخمین زدن
eagles U زدن دوضربه کمتر ازاستاندارد در یک بخش
eagle U زدن دوضربه کمتر ازاستاندارد در یک بخش
undervaluation U تقویم یاارزیابی کمتر ازمیزان واقعی
nursery schools U مدرسه بچههای کمتر از پنج سال
undersexed U دارای تمایل جنسی کمتر ازطبیعی
ultralight aircraft U هواپیمائی با وزن کمتر از454 کیلوگرم
fast U عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
underlet U کمتر از ارزش واقعی اجاره دادن
Recent search history Forum search
1چیزی که عوض داره گله نداره
1confinement factor
1She ferreted in her handbag and found nothing.
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
2از ظاهر کسی یا چیزی نمیشه به باطنش پی پرد
1دست بردن در چیزی - dast bordan dar chizi
1بنظر‌میرسد
1Cool... I just got back from working out. I did a bunch of squats and lunges lol I'm working on my big booty ;)
1The only thing standing between you and your goal is the bullshit story you keep telling
2مفعول
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com